سفارش تبلیغ
صبا ویژن


۩۞۩رپ و رپ و ؟؟ ۩۞۩

...

 

به روز زمزمه گر گوش کن...

ایندفه تصمیم گرفتم یه خورده مطالب غمگین بنویسم و عکسای غمگین بذارم!!

 

اولش یه متن از دوست عزیزم، بشرای گلم میذارم....

 

میدونین چیه؟؟

 

بشرا کسیه که منو از همه بهتر می فهمه و بهتر می شناسه؛ و به همین خاطر هم از طرف من می نویسه....

 

یعنی حرفای دل منو اون به صورت متن می نویسه...

 

و خدایی به بهترین شکل ممکن هم بیان می کنه....

(البته بعد از اینکه خودم یه کم توش دست می برم!!)

 

این متن از اعماق دل من نوشته شده:

 

 

صدا، صدای تو بود؛

قلبم هم نوای تو بود؛

سخن تو حرف دل نبود، کلماتی بود، صوتی بود، برای من نبود، ولی صدایت آرامش قلبم بود...

نمی دانی، نخواهی دانست، و نمی خواهم که بدانی سخنم را؛

و نخواهم گفت با تونقش خود را بر پرده ی تراژدی غم ها؛

و دیگر نخواهم تراشید بر کتیبه ی سنگی پیکرم نام تو را...

ای آنکه ندانم چه خطاب تو کنم:

بدان که تا ابدیت انکار نخواهم کرد عشق تو را؛

وفراموش نخواهم کرد آذرخش اولین نگاه تو را؛

و نادیده نخواهم گرفت تبسم ها و چشم های تهی از احساس تو را...

ای آنکه ندانم چه خطاب تو کنم:

اگر چه عمر نوازشت لحظه ای بیش نبود،

اما دست تو بر پیچ و تاب زلف من فریاد بی صدای جنون در جانم بود؛

و بوسه ی تو بر طره ی من نوای بی ریای ناله ی عشق بود؛

و آغوش تو برای من تمنای بستر وصل بود و آغاز فصل...

باری، صدا صدای تو بود، که صدایم کردی، اما اینبار هم تبسم ها و چشم های تو تهی از احساس بود.

و تنها کارمن تحمل ناز و فغان از نیاز...

 

 

این شعر هم مال اخوانه که رو این عکس نوشتم

 

اینم جواب خیلیا...

 

آهای با توام...

 

اینم جوابت !

روز مادر مبارک

تا کی این انگشت هابه هم برسند و من به تو نه

خواستنی تر می شوی

وقتی چشمهام رو می بندم

و خانه ای که قولش را به من داده بودی

ببخش اگر تاریک است!

آنقدر از دَه تا یک شمرده ام

که حالم از هرچه اعداد معکوس          

بهم می خورد

می خواهم کمی روی صفر قدم بزنم!

و خودم را اندازه بگیرمشاید اصلا قد تو نیستم

تا کی خواب های تو را دریا ببیندو من سعی کنم

غواص خوبی باشم وقتی نیستم

که دست و پا می زنم

و این عادلانه نیست

می خواهم ماهی کوچکی را

بزرگ کنم

قرمزیش از تو

دریایش از من

هر چند هنوز هم خجالت می کشم

روی ماسه ها دراز به دراز بیفتم

رو به خورشیدی که در چشمهایت غروب می کند

و فکر کنم چرا

انگشت هایم هنوز به سمت هم  می دوند

مثل کودکانی چلاغ،که می شکنند

در کوچه ای بن بست

شیشه هایی که تو اسمت را رویش

هر روز نفس می زنی

تو را به خدا این عادلانه نیست

نزنید،من دوستش دارم

و بیشتر دوست می دارم هرشب با پاکتی از میوه

با تنگی از دریا

و همان ماهیکوچک قرمز در بغل

بروی جلو

بگویی عزیزم سلام

ومن داد بزنم مرا ببخش اگر این خانه تاریک است

و تو مرا ای کاش به خودت می بخشیدی

و به عطری  که از دهانت روی دیوار می پاشید

تا کی این انگشت ها به هم برسند و من

هیچوقت به تو نمی رسم

حتی وقتی چشم باز می کنم و

این خانه همیشه تاریک است

حق داری مرا نبخشی

هزار سال است که در این دور و بر ها

دستی از پا دراز نشده

و کفشی از گلیم

کاش حتی یک لحظه گریه می کردیم

کردم اما زمان عاشقی گذشته بود

و کنار جاده ای دریا به سمت تو می آمد

من از هرچه دلیل

از هرچه عظیمت 

جا مانده ام.....!

رضا جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون


نوشته شده در دوشنبه 86/12/27 ساعت 12:37 عصر توسط رضا| نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت

جاوا اسکریپت

< > dariushkamani.blogfa.com

> پ10084;ـو

کد ماوس