شاید یه کسی شبها برای اینکه خوابتو ببینه به خدا التماس میکنه!!
شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ میزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه!
! مطمِئن باش یکی شبها بخاطر تو تو دریایی از اشک میخوابه!! ولی تو اونو نمیبینی؟؟
شایدم هیچ وقت نبینی
تو را به یاد آن روز...... تو را به گلبرگ های خشک آن رز خشکیده.....
.. تو را به روز اول بار دیدنت.........تو را به اولین نگاه عاشقانه..
..... تو را به یاد بارون روز نیامدنت..... تو را به تنهایی روز رفتنت....
... تو را به بوی بارون روز برگشتنت....... تنهایم مگذار دیگر
به او بگویید دوستش دارم به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من در
آن غرق شده
. به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد
. و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد
یادت هست ان روز بهاری را که شاخه گلی برایت هدیه اوردم گفتم میخواهم ان را در گوشه ای از قلبت بکارم خواستی بگیریش ولی به یاد اوردی چه شد؟هم وقتبادی امد وتمام گلبرگهای ان گل نازنین را با خود به اطراف برد و من نگران از پرپر شدن گل عشقم به دنبال تک تک گلبرگها به این سو و ان سو شتافتم و وقتی همه انها را یافتم شادوخوشحال به سوی تو امدم ولی.....................ولی تو را هرگز نیافتم
.................................................................................................................
هنوز گریه هات یواش یواشه هنوزم شوق دیدن سرجاشه هنوز قصه همونه که همونه آره
آخرشو تقدیر می دونه بذار تا روی مهتاب پا بذارم می خواستم عشقو اونجا جا بزارم
فرار از سکوت این ستاره که نور خوب چشماتو نداره
نوشتم باز یک لب بسته نامه که عشقت آخرین حرف لبامه
مرگ سهم ماست می دانم قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم
مادرم با نگاه خود می گفت زندگی اشتباست می دانم یک نفر بهانه می گیرد
در دلش جای پاست می دانم یک نفر بی گناه می میرد آه او آشناست می دانم
.......................................................................................................................................
بین ما فاصله ای نیست بجز فراموشی..
. تو را به یاد خواهم آورد... تو را به یاد خواهم داشت.
.. تو را هر شب در رویاهایم تکرار خواهم کرد... و هر روز صبح که بر می خیزم..
. گوشه ی لبم لبخندست... بین من و تو رازهای نگفته ایست... که هرگز به کلام نخواهم آلود...