۩۞۩رپ و رپ و ؟؟ ۩۞۩
الهی آتش عشقم به جان زد **** شرر زان شعله بر استخوان زد کنار برکه ی دلم نشستم و نیامدی دوباره در سکوت خود شکستم و نیامدی سوال کردم از خدا نشانه ی خانه ی تو را سکوت کرد و در سکوت شکستم و نیامدی چه شبی بود و چه فرخنده شبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سر گشودم به بهانه ی عشق تنها! و تنها به بهای نگاهت زن...دانی شده ام در اوین تنت! می فشارم تمام شعرم را بر لبت کلمات پرتر از هر پرنده! آسمان ابر تر از خواجه که این پلکهای پر چم...تر از بارانند! شلاقندو شعر! در بند گیسویت بند اول گیس دل ...بند این شورشی دیوانه! وقتی به سرش زد به سرش زد که بسوزد...! و سوخت پیش از تولد آتش که سیاوش خلیل تن شده در من! آه این لبک نی چوپان در نوازش خوابیست! که فردا تداوم ولگردی خورشید در فرازو نشیب انسان است...! @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد و با یاد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفرهای رنگارنگ کند کند پا برهنه در برف دی ماه فرو غلطد و به آفتاب تموز ............................................................................................................................ سیزده هرکول بر درگاه معبد یونان خاکستر شد و آن هر سیزده من بودم. سیصد هزار دست سیصد هزار خدا در تپه های قصر خدایان در حلقه های زنجیر یکی شد و آن هر سیصد هزار منم. آه! من سه نوید سه برادری من سیزده قربانی سیزده هرکول بوده ام و من اکنون عقده ی ناگشودنی سیصد هزار دستم.............. :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: در سرزمین عشق رشته کوهی است به نام صفا که این رشته کوه آبرفتی دارد به نام وفا و این آبرفت به پیچی می رسد به نام وداع به امید اینکه هگز به این پیچ نرسیم
نمی گم که رو زمین عاشق ترینم نمیگم برای تو من بهترینم نمی گم که ثروت دنیا رو دارم نمیگم که قدرت خدارو دارم نمیگم که خورشید و برات میارم نمیگم ستاره تو شبات میارم نمیگم که قصری از طلا میسازم نمیگم پلی زلاله ها میسازم نمیگم با موندنم غم دیگه مرده نمیگم خدا تورو به من سپرده من میگم معنی عشق من توهستی من میگم تنها امید من تو هستی من میگم یه قلب پاک و ساده دارم من میگ فدای تو هر چی که دارم من میگم غم اگه داری با تو هستم من میگم تنها با عشقت زنده هستم
پاییز را دوست دارم چون فصل غم است... غم را دوست دارم چون حرف دل است... دل را دوست دارم چون عشق را به من آموخت... عشق را دوست دارم چون تو را با من اشنا کرد هیچ چیز سختر از انتظار نیست به تو بفهماند که دوستت دارد زیبا می ارزد بین من و عشق تو فاصله ای نیست گفتم کمی صبر کن گوش به من ده گفتی که نه باید برم حوصله ای نیست گفتم کمی فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست رفتی تو خدا پشتو پناهت ، به سلامت بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست گریه هایم بی صداست عشق من بی انتهاست رد پای اشکهایم را بگیر تا بدانی خانه عاشق کجاست
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد
از لبان تو شنید :
زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست
آن هم انتظار برای لحظه ای که یک آشنا صدایت کند و
اما هر چقدر هم که انتظار سخت باشد به آن لحظه ی
پس انتظار می کشم تا آن لحظه
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |